روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

کد خبر : 55686
تاریخ خبر : 1403/11/20-20:02
تاریخ به روز رسانی : 1403/11/20-21:32
تعداد بازدید : 117
نسخه قابل چاپ

وارونه سازی اخبار انقلاب توسط رسانه های بیگانه

یکی از منابع خبری که اخبارش را دنبال می کردم، رادیو بی بی سی بود. معمولاً آن منبع اعلام می کرد مردم در کجا حضور گسترده دارند و به محض اینکه من از حضور مردم ذوق می کردم، ادامه خبر حاکی از این بود که رژیم پهلوی بااقتدار جلوی تظاهرکنندگان را گرفته است و بعید به نظر می رسد تظاهرکنندگان بتوانند کاری از پیش ببرند.

وارونه سازی اخبار انقلاب توسط رسانه های بیگانه
نقطه نهایی انقلاب اسلامی ایران و نتایج سال ها مبارزه با رژیم شاهنشاهی، از دوازدهم بهمن ماه ۱۳۵۷ هم زمان با ورود تاریخی امام خمینی به کشورمان تا بیست و دوم بهمن ماه و روز سقوط رسمی نظام پادشاهی پهلوی رقم خورد که به دهه فجر انقلاب اسلامی نام گذاری گردیده است.

روایت سردار جانباز، کریم نصر اصفهانی؛ فرمانده تیپ قمر بنی هاشم (ع) در دوران دفاع مقدس
کم کم اعتصابات بازاریان شروع و کارها تق و لق و فضا به شدت امنیتی شد. بسیاری از خانواده ها ازنظر معیشت در مضیقه بودند؛ به همین دلیل ما و خانواده مان وظیفه می دانستیم که خانواده های ضعیف را شناسایی کنیم و حد امکان به صورت مخفیانه به آن ها کمک کنیم.
یکی از منابع خبری که اخبارش را دنبال می کردم، رادیو بی بی سی بود. معمولاً آن منبع اعلام می کرد مردم در کجا حضور گسترده دارند و به محض اینکه من از حضور مردم ذوق می کردم، ادامه خبر حاکی از این بود که رژیم پهلوی بااقتدار جلوی تظاهرکنندگان را گرفته است و بعید به نظر می رسد تظاهرکنندگان بتوانند کاری از پیش ببرند.
بااینکه گاهی با این اخبار ضدونقیض دلمان را خالی می کردند، این حربه ها کاری از پیش نبرد و انقلاب به سرعت در همه جای ایران فراگیر شد.
کار هر روز من و دوستانم شرکت در تظاهرات بود. یک بار هم اطراف مسجد مصلا در دست مأموران شاه گرفتار شدیم و با بهانه فوتبال بازی کردن از دستشان فرار کردیم و به طرف ویلای یکی از دوستانم حوالی درچه (از توابع خمینی شهر) رفتیم.
سر راه تعدادی مرد سبیل کلفت با شلوار پاچه گشاد و چماق در دست جلوی ما را گرفتند و تا گفتیم می خواهیم برویم ویلا برای فوتبال بازی، اجازه دادندکه برویم و خلاصه هر طوری بود جان سالم به در بردیم و به ویلا رسیدیم.
در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب، شهید هم دادیم که برای شرکت در مراسم تدفین آن ها مکافات. داشتیم. یکی از آن شهدا، آقای محمدی بود که در خیابان خرم به شهادت رسید. وقتی خبر شهادتش را شنیدیم خودمان را برای تشییع جنازه رساندیم. حین خاک سپاری نگهبانی می دادیم تا شهربانی متوجه تجمع نشود و ما را دستگیر نکند.

راهپیمایی بدون واهمه از دژخیمان رژیم
یک بار هم همراه دوستانم در مسجد مصلا مشغول نوشتن شعار و آماده کردن سخنرانی بودیم. یک عکس بزرگ از امام خمینی هم درست کرده بودیم. یکی از بچه ها اطراف عکس، گل کشیده بود. می خواستیم آن را جلوی جمعیت حرکت بدهیم.
جمعیت زیادی لحظه به لحظه به ما اضافه می شدند. ورودی مسجد خیلی کوچک بود؛ به همین دلیل، امام جماعت دستور داد دیوار مسجد را خراب کنند تا جمعیت به راحتی وارد مسجد شوند.
همان وقت حاج میرزا حسین رام پناه که معمم و از شعرای معاصر اصفهان بود و خواربارفروشی داشت، لقمه های نان و پنیر و خرما را از زیر عبایش در آورد تا به کسانی بدهد که متصدی بودند. ناگهان یک نفر از میان مردم فریاد زد نگیرید شاید مسموم باشد. من به دوستانم گفتم اشکالی ندارد، من حاج آقا را می شناسم، لقمه ها را بگیرید خلاصه به ما که چندین ساعت گرسنه و تشنه بی وقفه مشغول کار بودیم، خیلی چسبید.
بعد همراه جمعیت به خیابان آمدیم و از محله بهارانچی که در مسیر اصفهان به نجف آباد قرار دارد به طرف صارمیه و مسجد جوی شاه حرکت کردیم. سیل جمعیت هرکسی را سر راه خود می دید با خودش همراه می کرد. من هم جلوی دسته حرکت می کردم و گاهی که به پشت سرم نگاه می کردم جمعیتی خارج از شمارش را می دیدم و این به من حس غرور و شجاعت می داد.
نزدیک فلکه صارمیه، سه چهار کامیون نیروهای نظامی توقف کرده بودند و عده ای سرباز اسلحه به دست کف خیابان روی زانو نشسته و به طرف جمعیت نشانه رفته بودند.
من هرلحظه منتظر بودم که به طرفمان تیراندازی کنند؛ ولی هرچه جلوتر رفتیم خبری نشد؛ چون جمعیت یک نفر دو نفر نبود که از پس آن بربیایند؛ برای همین می ترسیدند شلیک کنند.
ما بدون واهمه سربازان را پس زدیم و خودمان را به چهارراه آیت الله کاشانی رساندیم و از آنجا به طرف چهارباغ و بعد هم به طرف سی وسه پل حرکت کردیم و خودمان را به مسجد مصلا رساندیم.
حاج آقا محمود کفعمی، حاج آقا مصطفی بهشتی نژاد و حاج آقا اسدالله جوادی از شاگردان حاج آقا رحیم ارباب، هم محله ای های ما بودند که ما را همراهی می کردند. حاج فتح الله، بقال محلمان که مردی هیکلی و درشت بود و به هرکسی سیلی می زد هم نانش می شد و هم آبش، بلندگوها را حمل می کرد. ما هفت بلندگو داشتیم که در فاصله هفتاد متری از هم جمعیت را برای شعار دادن پوشش می دادند.

ورود امام و پیروزی انقلاب
تا بازگشت امام خمینی، کار ما هرروز همین بود. با آمدن ایشان به ایران یک قدم دیگر به پیروزی انقلاب نزدیک شدیم. خیلی ها برای استقبال امام به تهران رفتند. ما هم دوست داشتیم برای استقبال از ایشان به تهران برویم؛ ولی نمی توانستیم شهر را رها کنیم؛ زیرا لازم بود عده ای از ما برای امنیت منطقه بمانیم؛ به همین دلیل برنامه ریزی کردیم که من و برادرم رسول، بمانیم و تعدادی از بچه ها به استقبال امام بروند.
انقلاب در بیست و دوم بهمن به طور رسمی پیروز شد. ما از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدیم. از جو خفقان و وحشتی که ساواک درست کرده بود و من هربار که از جلوی ساختمان ساواک در خیابان کمال اسماعیل رد می شدم، لرزه بر اندامم می افتاد و جرئت نگاه کردن به ساختمان را هم نداشتم، دیگر خبری نبود.

منبع : مساح، مرتضی، به اروند رسیدیم (جلد ۱)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۷، ۲۸، ۲۹
برچسب ها : دفاع مقدس جنگ تحمیلی انقلاب اسلامی پیروزی انقلاب

نام*
ایمیل*
نظر*

آخرین اخبار رده وارونه سازی اخبار انقلاب توسط رسانه های بیگانه


آخرین اخبار سایت

روزشمار  دوشنبه  16 اردیبهشت روزشمار دوشنبه 16 اردیبهشت
فرمانده ای که پیش مرگ نیروهایش شد فرمانده ای که پیش مرگ نیروهایش شد
دوباره غم بعد از شادی /سومین شهید مسجد دوباره غم بعد از شادی /سومین شهید مسجد
موشه رو بگیرش موشه رو بگیرش
بصره در تیررس بصره در تیررس


© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »